رونیارونیا، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

کوچولوی ناز

19 هفتگی

سلام عشق مامان امروز وقت دکترمون بود با آنا (مامان خودم) و بابا رفتیم مطب , از خانم دکتر خواستم یه سونوگرافی انجام بده تا با خیال راحت بتونیم سیسمونیت رو بخریم.... تو سونو دکترمون گفت که نینی 100 % دختره وزنشم 300 گرمه همه چی در حد خیلی خوب بود و من خیالم راحته راحت شد قربون دختره 300 گرمیه خودم برم که هی اعلام وجود می کنه عزیزم بی صبرانه منتظرم تا تو بغلم بگیرمت ...
25 آبان 1392

عاشورا و خونه نشینی

سلام عزیزم دیروز عاشورا بود و دل من و بابا تو مسجد قدیمیمون بود ولی حال من زیاد خوب نبود و دلم درد میکرد به بابا گفتم من نمیام , بابا هم گفت اگه تو نیای منم نمیرم و این جوری شد که 2تایی تا شب نشستیم خونه الان که این ها رو می نویسم هی داری تکون می خوری و به من میگی من خوبم مامان جووووون امروز بابا ازم می پرسید که وقتی تکون می خوری چه حسی دارم ؟ منم هر چقدر زور زدم نتونستم این حس قشنگ رو توصیف کنم واقعا این حسیه که فقط کسایی که تجربش کردن می تونن درکش کنن.... ...
24 آبان 1392

نی نی تکون می خوره

عزیزم عشقم نفسم یعنی اینایی که من حس میکنم تکونای توِِِ ِ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وای چه حس قشنگی نمی تونم وصفش کنم خدایا این حس قشنگ رو قسمت تمام کسایی که دوست دارن مادر بشن بکن... عزیزم من چه جوری می خوام این 5 ماه رو طی کنم , من دلم می خواد همین الان بیای تو بقلم   ...
19 آبان 1392

جنسیت نینی و تولد باباییش

عزیزم امروز با بابایی رفته بودیم سونوگرافی , من دل تو دلم نبود وقتی نوبتمون شد و رفتیم تو مطب خانم ذکتر ازمایش های 3 ماه دوم رو انجام داد ولی هر کاری کرد نی نی با حیای من روش رو به طرف ما نکرد تا ما بفهمیم جنسیتش چیه  بعد خانم دکتر به ما گفت بریم به نینی مون شیرینی بدیم تا بلکه یه ذره از نازش رو کم کنه و روش رو بهمون نشون بده خلاصه بعد از یه عالمه شیرینی خوردن دوباره رفتیم تو مطب  , خانم دکتر بعد از یه ذره نگاه کردن گفت قراره صاحب یه دختر ناز و خوشگل بشیم من و بابا اندازه یه دنیا خوشحال شدیم  , تازه امشب شب توبابا هم هست پس با نشون دادن خودت یه کادوی خوب هم به بابایی دادی  عزیزم خیلی دوست داریم و واسه دیدنت لحظه شما...
11 آبان 1392

معذرت خواهی

اول سلام به عزیز دلم  عشقم به خاطر این دیر کرد واسه به روز کردن وبلاگت ازت معذرت می خوام , اخه کامپیوترمون خراب شده بود هیچکی هم نبود که به داد من برسه تازه الانم دارم با کامپیوتر عمه ها کارات رو انجام میدم...
11 آبان 1392
1